طوایف چهارلَنگ و هفت‌لَنگ بختیـــــــــــاری

کشور ایران از حیث تنوع قومیتی و تاریخ پربار و شکوهمند بی همتا می‌باشد.کشوری که در بتن خود اقوامی همچون لر(بزرگ‌وکوچک) ،کرد،گیلک،بلوچ،عرب،فارس و...را جای داده و هر کدام از این قوم‌ها تاریخی به وسعت ایران داشته و برگ زرینی در تاریخ.

در این بخش از وبلاگ سعی بر معرفی اجمالی طوایف لر بزرگ(بختیــــــــــــاری) را داریم که امید است موجبات رضایت همتباران عزیز را فراهم سازیم و همچنین گامی هر چند کوتاه در کسب شناخت قومیتی عزیزان برداشته باشیم

ایل بختیــــــــــــــاری دارای طوایف و تیره‌های متعددی می‌باشد که از حیث شفافیت تیره‌ها و طوایف به لطف کتاب تاریخ بختیاری نوشته علیقلی خان سردار اسعد بی بدیل می‌باشد قابل به ذکر و بدیهی‌ست که هر کدام از اعضای ایل با کمی شناخت قومیتی نسبت به ایل می‌تواند جایگاه خود را در میان شاخ و برگ این درخت پربار شاهد باشد.

به طور کلی ایل بختیـــــــــــــــاری از دو سر شاخه اصلی چهارلَنگ و هفت‌لَنگ تشکیل شده که این نامها به استناد سردار اسعدِ فاتح برگرفته از مقدار پرداخت مالیات می‌باشد که در قسمت‌های بعدی وبلاگ به طور مفصل به آن پرداخته می‌شود

هفت‌لَنگ

۱:بابادی باب

۲:بختیاروند

۳:دورکی

۴:دینارانی

بابادی‌باب

۱:بابادی عالی انور

۲:شهنی

۳:عکاشه

۴:راکی

۵:گله

۶:نصیر

۷:گمار

۸:ململی

۹:میرقائد

۱۰:پبدنی

۱۱:احمدمحمدی

۱۲:آرپناهی

۱۳:مدملیل

بختیاروند

۱:بهداروند

۲:علاالدین‌وند

۳:منجزی

۴:عالی‌جمالی

۵:جانکی‌سردسیر

۶:بلیوند

۷:دیناشی

۸:مش‌مرداسی

۹:کیارسی

دورکی

۱:زراسوند

۲:علاسوند

۳:موری

۴:گندی

۵:بابااحمدی

۶:آسترکی

۷:اسیوند

۸:عرب‌کمری

دینارانی

۱:اورک

۲:شالو

۳:لجمیر‌اورک

۴:عالی‌محمودی

۵:نوروزی

۶:بویری

۷:سهید

۸:گورویی

۹:سرقلی

۱۰:کورکور

چهارلَنگ نیز به پنج قِسم تقسیم شده و تاریخی سرشار از رشادت و ایستادگی داشته که به خودیِ خود موجبات افتخار امروز ما را فراهم ساخته.

چهارلَنگ

۱:ذلکی

۲:محمود‌صالح(ممصالح)

۳:موگویی

۴:کیان‌ارثی

۵:ممیوند(میوند)

ذلکی

۱:هزارسی

۲:جاوند

۳:دوزنی

۴:مینجایی

۵:بریم‌وند

ممصالح

۱:اورش

۲:ممزایی

۳:هارونی

۴:کاقلی

۵:آدگار

۶:آل‌داود

۷:ایسپره

۸:آرپناهی

موگویی

۱:خواجه‌موگهی

۲:سرلک

۳:شیخ‌سعید

۴:پیرکویی

۵:دیویسی

۶:شیاس

۷:مهدور

کیان‌ارثی

۱:حموله

۲:کهیش

۳:باورساد

۴:ممبینی

۵:جانکی‌گرمسیر

۶:زنگنه

۷:برون

۸:گل‌گیری

۹:مکوندی

۱۰:محمدجعفری

۱۱:غریب‌وند

۱۲:کردزنگنه

۱۳:هرکل

۱۴:استکی

۱۵:شیخ

۱۶:سهونی

و در آخر(ممیوند) به بخشهای پر افتخاری تقسیم میشود،طوایفی که تاریخی به بلندای اشتران‌کوه و به وسعت سرزمین بختیــــــــــــاری دارد

ممیوند

۱:عبدالوند

۲:عیسوند

۳:بساک

۴:پولادوند

پولادوند

۱:هیودی

۲:قائد(کائد)

۳:گراوند

۴:ســــــــــــــــالاروند

۵:حاجیوند

ســـــــــــــــــالاروند

۱:حیــــــــــــــدروند

۲:کائــــــــــــــدوند

۳:میــــــــــــــــــــــر

۴:مــــــــــــــــدواور

۵:خـــــــــــــــــــواجه

۶:سورمه‌ای(ســــیرمی)

۷:شــــــــــــــــــاوو

۸:درویــــــش(دورِش)

۹:گُـــــــــــــــــرپی

۱۰:گـــــرگـــــر

۱۱:لمیســــــــــــی

قابل به ذکر است که دو تیره لمیسی و گرگر به دلیل تبعید از طایفه جدا شده و در شهرستانهای ازنا،الیگودرز،قرچک‌ورامین و خرم‌آباد سکنی گذیده‌اند و با تغییر نام خانوادگی به بختیاری، سالاری و سالارنژاد م در میان نمودار طایفه ســــــــــــالاروند کم‌رنگ شده‌اند.

طایفه بزرگ ســـــــــــــالاروند به دلیل عدم فرهنگ تغییر نام خانوادگی از محدود طوایفی هستند که همچنان فرهنگ و اصالت خود را همچنان که درخور نام بزرگ بختیــــــــــــاری‌ست حفظ نموده.

درختِ بختیــــــــــاری پیر نیبو

                هر آهن کهنه‌ای شمشیر نیبو

کوهِستانِ بلندِ بختیـــــــــــــاری

               زمانی بی پلنگ و شیر نیبو

 

 

 

 

 

 

تصویر کدخدا عربشاه به همراه شیر سنگی‌اش

مرحوم کدخدا عربشاه ســــــــــــــــــــالاروند به همراه تصویر شیر سنگی‌اش(بردِ شیر)

عکس کدخدا حسین سالاروند

مرحوم کدخدا حسین ســـــــــــــــــالاروند

عکس کدخدا حاج ابراهیم

مرحوم کدخدا حاج ابراهیم ســــــــــــــــــــالاروند

عکس بزرگان طایفه سالاروند

تصویری ارزشمند از بزرگان طایفه ســــــــــــــالاروند که در هنگام رفتن به دربار شاه ثبت گردیده

عکس مصطفی سالاروند(مدیر وبلاگ)

با عرض سلام خدمت همتباران عزیز

لطفا با ارسال مطالب و عکس از مشاهیر و بزرگان طایفه جلیل ســـــــــــــالاروند ما را در بهتر شناساندن طایفه عزیزمان و همچنین زیباتر شدن وبلاگ یاری رسانید

مطالب و عکس‌ها به نام فرستنده در وبلاگ درج میشود

با تشکر،مدیریت وبلاگ:مصطفی ســــــــــــــــــــالاروند

آدرس پست الکترونیک:

Mostafasalarvand1987@gmail.com

شماره تلگرام:

09120417244

عکس مرتضی سالاروند

جناب آقای مرتضی ســـــــــــــــالاروند شاهنامه خوان توانمند و همچنین شاعر حماسی‌سرای ایل

عکس میثم سالاروند

آقای میثم ســـــــــــــــالاروند شاعر(شعر سپید)و همچنین بازیگر توانمند تئاتر شهرستان دورود

شرح حال جنگ پولادوند

شرح حال جنگ فولادوند به سر کردگی شهاب لشکر

مهد دلیران

 

 

تاریخ و فرهنگ بختیاری

 

سالارخان فولادوند مشهور به سالار جنگ و ملقب به شهاب لشکر

 

در حدود صدو بیست سال پیش در دوره قاجار خوانین فولادوند در مناطقی از لرستان و اراک و اصفهان حکومت میکردند. یکی از این خوانین مرحوم سالارخان معروف به سالار جنگ بود که بخاطر شجاعتها ورشادتهای فراوانش لقب شهاب لشکر را از دربار وقت دریافت کرد. وی دلاوری جسور و بیباک بود که بر منطقه ی الیگودرز و ازنا و خمین و کمره وبخشهایی از اراک حکومت میکرد.او برادر تیمسار سرلشکر علیخان فولادوند وفرزند هادی خانبود و ارتباط خوبی با طوایف میوند و زلقی داشت.. چونکه دو طایفه ی هیودی و حاجیوند که از ایل فولادوند بودند در منطقه میوند زندگی میکردند . چندنفر از بزرگان طایفه هیودی از نزدیکان وی بشمار می امدند. افرادی همچون مرحوم آ خرمنی و آحسنعلی و آابوطالب و آ ملانظر و آپنجعلی که رابطه ی بسیار نزدیکی با او داشتند وبه اصطلاح هم رکاب خان بودند.استان لرستان در آن زمان بخاطر وجود گروهی یاغی و راهزن بسیار ناامن بود و به دیوستان مشهور شده بود و هرگاه کاروان یا قافله هایی که در این منطقه رفت و آمد میکردند مورد تهاجم این اشرار یا در اصطلاح { تریده} قرار میگرفتند.جسارت آنها به جایی رسید که روزی به یکی از روستاههای بختیاری نشین حومه ازنا حمله کرده و آن را بغارت بردند و بعداز کشتن عده ای از اهالی آن روستا را هم به آتش کشیدند. چندین نفری که جان سالم بدر بردند به نزد شهاب لشکر رفتند و از ظلم و جنایت این اشرار شکایت کردند در میان آنها زنی بود که از شدت ناراحتی وبخاطر مرگ فرزند و همسرش به خان گفت که ننگ بر شما که با این همه قدرت از پس مشتی دزد و یاغی برنمیایید..خان از شدت خشم رنگش کاملا سرخ شده بود و دست وپایش میلرزید و مرتب به این طرف و آن طرف قدم میزد وزیر لب به آنها ناسزا میگفت که ناگهان با صدایی بلند فریاد زد و گفت {خاکسونه ایدم بباد} وگفت باید تا دشت شیمبار آنهارا برانم..{ تفنگم ستاره ای فشنگ نقش دار ..... لرسونه غارت کنم تا دشت شیمبار} سپس گروهی از بزرگان طایفه ی فولادوند را که متشکل از هیودی و سالاروند وحاجیوند وگراوند بود در منطقه ی چالسبار از توابع ازنا جمع کرد و لازم به ذکر است افراد زیادی از طایفه جلیل سالاروند هم رکاب خان به پیکار پرداختند که از شاخص ترین این افراد میتوان محمد میرزا(ممیرزا) و آقا رضا از تیره حیدروند و همچنین علی از دلیران تیره محترم خواجه در بین این سواران و جنگ آوران بودند و به دلیل چهره تیره در عهد خود ملقب به علی سیاه بود.شهاب لشکر با آنان به شور و مشورت پرداخت و تصمیم گرفتند که با همراه ساختن طوایف میوند درس خوبی به این اشرار بدهند. هنگام کوچ پاییزی ایل به گرمسیر بود که تفنگچیان فولادوند و میوند اردویی تشکیل دادند که تعداد آنها تقریبا به سه هزارنفر میرسید.خان پس از بازدید اردو در جلوی آنها بر بلندای تپه کوچکی ایستاد بطوریکه همگی بتوانند او را ببینند او قدی بلند و رشید داشت و هیکلش چهارشانه و با صورتی باز وچشمهای درشت و سبیلی نسبتأ بلند بود و یک قطار پر از فشنگ که بصورت ضربدر به دور سینه و کمر خود بسته بود و یه قبضه تفنگ سه تیر کوتاه نیز در دست داشت با صدایی بلند گفت دلاوران من ما اینبار مسیر کوچ هرساله ی ایل را تغییر داده و از منطقه لرستان کوچ میکنیم هرکسی را که سد راهمان باشد از بین خواهیم برد.ممکن است در این راه عده ای از ما کشته شوند و خدم و حشم هایمان نیز بغارت برده شوند احتمال همه چیز وجود دارد پس تمامی شما آزادید که خود تصمیم بگیرید که همراه من باشید یا به راه خود بروید. پس از گفتن این سخنان خان به چادر خود رفت و مشاورین و یاران نزدیک خود را در چادر جمع کرد.گروه زیادی از افراد اردو شبانه بار و بنه خود را جمع کردند و رفتند. فردای آن روز از آن همه تفنگچی فقط سیصد چهارصد نفر باقی مانده بود .آنها از ازنا به قصد از بین بردن آن اشرار که در همه نقاط لرستان پراکنده بودند بسوی خرم آباد حرکت کردند. عده ای از تفنگچیها در جلوی قافله حرکت میکردند و عده ای هم در اطراف قافله و در بین کوهها و تپه های اطراف بطوریکه دیده عده ای هم در اطراف قافله و در بین کوهها و تپه های اطراف بطوریکه دیده نشوند در حرکت بودند و گروهی هم در عقب قافله.به هر روستا یا آبادی و شهری که یاغیان در آن بودند آنرا غارت میکردند و فقط با کسانیکه سلاح در دست داشتند میجنگیدند. تا به روستای دم چل در نزدیکی پل دختر رسیدند. قافله در حال پیشروی بود که گروهی که عقب قافله بودند متوجه قشونی از لرستانی هاکه برای باز گرداندن غارت آمده بودند شدند سپس برای مبارزه با آنها چندین سنگر در آنجا ساختند و با آنان به مقابله پرداختند و تفنگچیان آحسنعلی و آخرمنی و آ پنجعلی و آ ابوطالب و شخصی بنام ممدلی گوروی که از پهلوانان روزگار خود بود بودند. مرحوم آ ملک محمدملکی که انسان پاک و با تقوایی بود در آن زمان دوازده یا سیزده سال داشت و آ خرمنی بخاطر علاقه زیادی که به وی داشت همیشه و همه جا او را همراه خود میبرد . مرحوم آ ملک محمد گفت که من در سنگر آ خرمنی بودم و نگاه میکردم که او تیری به سوی سرکرده ی قشون شلیک کرد که درست به پیشانی او اصابت کرد و در دم جان داد. آ پنجعلی و آحسنعلی و بقیه هم به نوبت آنها را هدف قرار داده و فراری دادند. از طرفی خان از نبود آنها نگران شد و به ملانظر که پابه پای ایشان اسب میراند گفت که این تفنگچیها کجا رفته اند ما هنوز کاملا از خاک لرستان بیرون نرفته ایم ملا نظر گفت خان نگران نباش آنها خود میدانند که چه میکنند اما خان طاقت نیاورد و دهنه اسبش را کشید و برگشت و به عقب رفت. وقتی آنها را دید با داد و فریاد گفت که کجا بودید تاحالا .. آنها هم ناراحت شدند و به خان گفتند خان جنگ را ما میکنیم فتح را ما میکنیم ولی همه اش بنام شما تمام میشود اگر ما نبویم قشون که از پشت سر حمله کرده بود شما را غافلگیر میکردند. خان پس از شنیدن جریان از شیوه رفتار خود با آنها پشیمان شد و آنها را یکی یکی در آغوش کشید . اردوی بختیاری به حرکت خود ادامه داد تا به دزفول رسید.خوانین و بزرگان دزفول هدایایی بعنوان پیشکش نزد آنها بردند و پس از آن بسوی شهرک چغامیش رفتند و در آنجا اتراق کردند.شیوخ و بزرگان عرب ساکن آن مناطق از ترس اینکه غارت نشوند شتر و گاومیش و گوسفند پیشکش کردند. و پس از سالها اشرار لرستانی به سزای اعمال خود رسیدند و مرحوم شهاب لشکر و ایلش به مدت هفت سال میسر کوچ ایل را از راه خرم آباد و لرستان به گرمسیر و بلعکس تغییر دادند. شاعران ومحلی درباره آنان بیت های ماندگاری سروده اند که چند بیت زیر از سروده های آن روزگار میباشد.... 

 

منجول سیم زین کنین وس بنهم رون ...عیسوند ز ورگ وارم بساکه ز چون

 

بار الاه وم برسو سه تا پیانه...ممیرزا،آقا رضا،علی سیانه

 

سالارم ز کوچیری چه شاه شناسه...کدخداس ملانظر دایم واباسه

 

ز دزفیل تا خرم آواد سنگر به سنگر...حسنعلی و پنجعلی و شهاب لشکر

 

بکشیم به دم چل لغوم اسبم...سنگر کی گفتره بس بنشستم 

 

جنگ وسته به دم چل صحرا لرستون...شاد اوید آخرمنی برنو سرشون 

 

تفنچین هیودی ز ای کول به او کول...جنگ کرد شهرت برد او خرمنی شول

 

بکشیم هفت چو بهون پشت چغامیش...عربون پیشکش کنن شتر و گامیش

 

زندگینامه علیمردان خان چهارلنگ

زندگی نامه مختصر علیمردان خان چهارلنگ(شیر علی مردون)

 

ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1271 ﻫﺠﺮﯼ ﺷﻤﺴﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﺵ ﻋﻠﯿﻘﻠﯽ ﺧﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻟﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺗﻮﻃﺌﻪﺍﯼ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ ﻭﻓﺎﺕ ﯾﺎﻓﺖ . ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﯽ ﺑﯽ ﻣﺮﯾﻢ, ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭﻣﺮﯾﻢ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺣﺴﯿﻨﻘﻠﯽ ﺧﺎﻥ ﺍﯾﻠﺨﺎﻧﯽ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻭﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﺯﻋﺼﺮ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺑﻮﺩ . ﺑﯽ ﺑﯽ ﻣﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺍﻭﻝ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻧﻔﻮﺫ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺭﻭﺳﯽ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻋﻠﯿﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﺷﻐﺎﻟﮕﺮ ﺭﻭﺱ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻗﯿﺎﻡﮐﺮﺩ .ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥ, ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺩﺍﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻋﻠﯿﻘﻠﯽ ﺧﺎﻥﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﺳﻌﺪ ﻭ ﺧﺴﺮﻭﺧﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻇﻔﺮ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﮑﺘﺐ ﺭﻓﺖ ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۰۲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺠﺰﺍ ﺷﺪﻥ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﭼﻬﺎﺭﻟﻨﮓ ﺍﺯ ﻫﻔﺖﻟﻨﮓ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﯽ ﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﻭﺳﺎﯼ ﺍﯾﻦﻃﺎﯾﻔﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮔﺮﺩﯾﺪﻧﺪ . ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۰۰ ﺑﺎ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺣﺰﺏ »ﺳﺘﺎﺭﻩﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ « ﻋﻼﻗﻪ ﻭ ﮔﺮﺍﯾﺶ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺰﺏ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ .ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۰۷ ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ »ﻫﯿﺌﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯿﻪﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ « ﻣﺮﮐﺐ ﺍﺯ ۱۲ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻥ ﻭ ﮐﻼﻧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞﺩﺍﺩ . ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﮔﺰﯼ ﻭ ﺷﻮﺭﺍﺏ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻪﺷﻤﺎﻝ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ) ﭘﻞ ﺷﺎﻟﻮ ( ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪﻓﺮﯾﺪﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻓﺎﺗﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﺗﻘﯽ ﺧﺎﻥﺍﻣﯿﺮ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻣﺎﻥﻃﻮﺍﯾﻒ ﺯﺭﺍﺳﻮﻧﺪ, ﺑﺎﻣﺪﯼ, ﺍﺣﻤﺪ ﺧﺴﺮﻭﯼ , ﺩﯾﻨﺎﺭﺍﻧﯽ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺩﯼ ﺑﻪﻧﻬﻀﺖ ﭘﯿﻮﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺧﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻓﺎﺗﺢ ﻭ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻫﻢﻋﻤﻼ ﺍﺯ ﻧﻬﻀﺖ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭﻟﯽ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﺧﻮﺍﻧﯿﻦ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺑﺎﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺑﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﺎﻧﺪ . ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۰۸ ﺩﻫﮑﺮﺩ ﻭ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﻨﺎﻃﻖﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻫﯿﺌﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯿﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥﭘﯿﻮﺳﺘﻨﺪ .ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﯿﺎﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﻗﯿﺎﻡ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺗﯿﻤﺴﺎﺭ ﺷﺎﻩﺑﺨﺘﯽ ﺑﺴﯿﺞ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﺌﺖ ﺍﻋﺰﺍﻣﯽﺑﺮﺍﯼ ﺻﻠﺢ ﺑﺎ ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﺍﻥ ﻧﻬﻀﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺯﺭﺩﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺣﻮﻣﻪ ﻗﻪ ﻓﺮﺥ ) ﻓﺮﺧﺸﻬﺮ ( ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺯﻫﻤﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻬﺎﺟﻢ ﺍﺭﺗﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ . ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺏ ،ﻟﺸﮕﺮ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻣﺤﺘﺸﻤﯽ, ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﻟﺸﮕﺮ ﺧﺮﻡﺁﺑﺎﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺗﺎﺝ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺑﻬﺎﺩﺭﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺗﯿﻤﺴﺎﺭ ﺷﺎﻩ ﺑﺨﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ .ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ۲۰ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺗﯿﭗ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺭﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ, ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯽ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻭ ﺟﻨﮓ ﭘﺎﺭﺗﯿﺰﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯﺧﻮﺍﻧﯿﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﯾﺎﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥﺗﻮﻃﺌﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩﺳﺮﺩﺍﺭ ﻓﺎﺗﺢ ﻭ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥﻗﺼﺮ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺩﻭﻡ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺳﺎﺯ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺸﺖ .ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﻭ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﻤﺎﺳﻪﺩﻭﻡ ﮐﻪ ﻋﻈﯿﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺩﻟﯿﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﯽﺑﺎﮐﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﺮﮒ ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻧﻪ ﻭﯼ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﻋﯿﻦﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﻤﺎﺳﯽ ﻭ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻧﻪ . ﻋﻠﯿﻤﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻥﺑﺎ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﻌﺮﻭﻓﺘﺮﯾﻦ ﺭﺟﺎﻝ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﺳﻔﻨﺪﻣﺎﻩ ۱۳۱۳ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺟﻮﺧﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺳﭙﺮﺩﻧﺪﻭ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ

زندگینامه ثریا اسفندیاری

زندگی نامه ثریا اسفندیاری

*ثریا اسفندیاری:

 

 

 

 

***زندگینامه:

 

ثریا دختر خلیل اسفندیاری و اوا کارل در اول تیرماه ۱۳۱۱ در یک خانواده سرشناس بختیاری در شهر اصفهان متولد شد.او یک برادر و خواهر کوچک تر به نام های بیژن و لعـیا داشت.ثریا تا هشت ماه گی در ایران بود و پس از آن خانواده‌ اش او را با خود به برلین بردند.وی کودکی را در برلین گذراند و در پاییز ۱۳۱۶ به اتفاق خانواده‌ اش به ایران بازگشـت.در اصفهان وارد مدرسه آلمانی‌های مقیم اصفهان شد و زبان فارسی را نزد معلم خصوصی فرا گرفت.تا ۱۳۲۰ در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.ولی پس از اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم مدارس آلمان ها تعطیل شـد.او در ۱۳۲۳ وارد مدرسه مُبلغ های انگلیسی شد و تا پانزده سالگی در این مدرسه به تحصیلاتش ادامه داد تا اینکه در ۱۳۲۶ به همراه خانواده‌اش به سوئیس رفت.در آنجا زبان فرانسه آموخت و انگلیسی را نیز بعدها در مؤسسه‌ای در لندن تکمیل کرد.ثریا به زبان‌های المانی و فارسی و انگلیسی و فرانسه مسلط بود و به دلیل زیبایی اش مورد توجه شاه قرار گرفت و به او نیز پرنسسی با چشمان زمردین نیز گفته می‌شود.او بسیار زیبا بود.

 

 

 

***ازدواج با محمدرضا پهلوی:

 

انتخاب ثریا برای همسری محمدرضا به وسیله خواهر بزرگتر شاه شمس انجام گرفت.شمس در یک مجلس مهمانی در سفارت ایران در لندن که ثریا هم دعوت شده بود،در همان نظر اول او را پسندید و مسئله را با خلیل خان اسفندیاری در میان گذارد و ثریا با آمادگی قبلی برای روبرو شدن با شاه به تهران آمد.ثریا در خاطرات خود می‌نویسد که بزرگترین آرزوی او پیش از اینکه ملکهٔ ایران بشود،هنرپیشه گی سینما بوده و پیش از اینکه برای اولین دیدار با شاه به کاخ سلطنتی برود با پدرش شرط کرده بود که اگر شاه او را نپسندید یا او از شاه خوشش نیامد،او را به هالیوود بفرستد.ولی شاه هم مثل خواهرش در اولین نظر او را پسندید و ثریا هم تمایل به این ازدواج پیدا کرد و مراسم نامزدی آنها روز ۶ دی ۱۳۲۹ در نظر گرفته شد.امیدواری آنها این بود که مراسم ازدواج به زودی برگزار شود،ولی ثریا ناگهان دچار بیماری حصبه شد و روز به روز هم بیماریش شدت یافت و همه را دچار نگرانی کرد.ناگزیر مراسم ازدواج به تعویق افتاد.پس از طی دوران نقاهت،تشریفات عقد و ازدواج در نهایت سادگی در ۲۳ بهمن برگزار شد.محمدرضا هفت سال پس از آنکه فوزیه وی را ترک کرد،با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد.ثریا زنی بود که محمدرضا واقعا عاشقش بود.با وجود آنکه شمس،ثریا را برای همسری شاه معرفی کرده بود،ولی ثریا نه به او،نه به مادر شاه و نه حتی به شهناز دختر شاه از ازدواج قبلی علاقه‌ای نداشت.به گفته غلامرضا افخمی،برخلاف شایعات بی‌اساس،رابطه ثریا با اشرف خوب بود.چرا که اشرف شاه را دوست داشت و می‌دانست که شاه عاشق ثریا است.به گفته اشرف:شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا می‌توانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمی‌شدند.بعد از چند سال موضوع بچه‌ دار شـدن آنها بسیار جدی در دربار مطرح شد و ملکه مادر مرتباً این مطلب را با پسرش در میان می‌گذاشت.شاه در مهر ۱۳۳۳ با پرنسس ثریا به آمریکا رفت و در آنجا آزمایش‌های دقیق پزشکی انجام پذیرفت و در مورد او هیچ چیز غیر طبیعی دیده نشد و سرپرست هیات پزشکی اعلام کردند شما هر دو در کمال سلامت هستید و فقط باید صبر کنید.چند سال بعد نیز روزولت یک پزشک متخصص آمریکایی برای انجام آزمایش‌های لازم از ثریا،به تهران فرستاد. پزشک مذکور نیز هیچ دلیلی برای حامله نشدن وی نیافت.

 

 

 

***جدا شدن محمدرضا از ثریا:

 

محمدرضا از ثریا خواست تا به سن مورتیز برود و روز ۲۴ بهمن ۱۳۳۶ با تشریفات رسمی تهران را ترک گفت و بعد از آن دیگر هیچ وقت به ایران باز نگشت.در روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۶ از وی جدا شد و طلاق او از طریق مجلس شورای ملی اعلام گردید.محمدرضا نیز متنی به این عنوان تهیه کرد و با ابراز کمال تأسف و تألم و با تذکر اینکه ثریا پهلوی در تمام مدت همسری محمدرضا پهلوی از هیچ گونه خدمت و عطوفت و خیرخواهی نسبت به ملت ایران خودداری نفرموده و از هر حیث شایستگی مقام شامخ خود را داشته‌اند و در این مورد نیز با کمال علاقه و محبتی که فی‌ مابین وجود دارد،آمادگی خود را برای قبول هر نوع تصمیمی که از طرف ذات شاهانه اتخاذ شود اعلام فرمودند.با اظهار نظر هیأت مشورتی،موافقت و با صرف نظر از احساسات شخصی خود در برابر مصالح عالیه مهمی تصمیم خویش را به جدایی اتخاذ فرمودند.ثریا بعد از جدایی از شاه ایران مدتی به ایتالیا رفت.ثریا به دلیل اینکه به سینما و بازیگری عشق می‌ورزید سعی می‌کرد طعم تلخ طلاق را با گذراندن اوقات در مجالس بازیگران و کارگردانان معروف ایتالیایی که از قبل زمانی که ثریا ملکهٔ ایران بودند وی را می‌شناختند سپری می‌کرد.در بین اینها کارگردانی ایتالیایی به نام فرانکو که پیش از این به ثریا پیشنهاد بازی در فیلمی را داده بود ولی ثریا به دلیل اینکه ممکن بود محمدرضا اجازه ندهد پیشنهاد وی را رد کرده بود اما این بار پیشنهاد فرانکو را می‌پذیرد و در فیلمی بنام سه چهره یک زن ایفای نقش می‌کند.بعدها با رفت و آمدهای با فرانکو این دو با هم ازدواج می‌کنند و ثریا در ایتالیا همراه با همسر دومش زندگی جدید را آغاز می‌کند.اما چند وقت بعد فرانکو برای انجام یک کاری عازم سفر به کشوری دیگر می‌شود و ثریا هم تصمیم می‌گیرد به آلمان برود و به مادر و پدرش سری بزند.ولی چند ساعت بعد یکی از اقوام فرانکو به ثریا تماس می‌گیرد و خبر می‌دهد که هواپیمایی که فرانکو در آن بوده سقوط کرده و فرانکو فوت کرده.فرانکو همسر دوم ثریا در سن ۳۹ سالگی از دنیا رفت و در جزیرهٔ سیلسیل در ایتالیا به خاک سپرده شد.

 

 

 

***مرگ:

 

ثریا اسفندیاری در ۴ آبان ۱۳۸۰ در سن ۶۹ سالگی بر اثر سکته مغزی در پاریس درگذشت.مراسم تشیع جنازهٔ وی در کلیسایی آمریکایی در پاریس برگزار شد.در این مراسم اشرف پهلوی و غلامرضا پهلوی نیز حضور داشتند.ثریا را در قبرستانی در مونیخ آلمان دفن کردند.ثریا وصیت کرده بود تمامی اموال،حتی آلبوم وی را به حراج بگذارند و پولش را به صلیب سرخ فرانسه،کودکان عقب مانده فرانسه و سگهای ولگرد پاریس بدهند.پس از مرگش،اموال ملکه سابق در حراجی ای در پاریس به فروش رسید که از آن ۸٫۳ میلیون دلار عاید شد.لباس عروسی مارک کریستین دیور او ۱٫۲ میلیون دلار به فروش رسید.برادر کوچکترش بیژن نیز یک هفته پس از فوت ثریا درگذشت.وی گفته بود:بعد از او،من هم صحبتی ندارم.

 

زندگینامه رئیس علی دلواری

زندگی نامه ریئس علی دلواری فرزند وطن پرست بختیاری مقیم بوشهر

 

 

رئیس علی دلواری )۱۲۶۱–۱۲۹۴ خورشیدی/ ۱۸۸۲–۱۹۱۵ میلادی( مبارز، مشروطه خواه و علاوه بر این ها رهبر قیام جنوب در تنگستان و بوشهر علیه نیروهای ب ریتانیا در دورهٔ جنگ جهانی اول بود.زندگینامهمبارزات مشروطه خواهی رئیس علی ویرایشاو با همراهی دیگر مشروطه خواهان بوشهر را از حاکمیت استبداد محمدعلی شاه قاجار خارج کرد. در سال ۱۲۸۷ ه. ش/ ۱۹۰۸ میلادی به درخواست ملاعلیتنگستانی و سید مرتضی مجتهداهرمی که مخالف استبداد محمد علیشاه قاجار بود، بوشهر را تصرف کرد و حدود ۹ ماه شهر را در کنترل داشت.رئیس علی و جنگ جهانی اولدر آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیروهای اشغالگر در ۸ اوت ۱۹۱۵/ ۱۷ مرداد ۱۲۹۴ بصورت تدریجی قصد اشغال بوشهر و نواحی ساحلی اطراف را داشتند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی چون اهل جدال و اسلحه نبودند دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. بدنبال کسب تکلیف رئیسعلی از علماء، حکم جهادیه علمای نجف توسط شیخ محمدحسین برازجانی به انضمام حکم خود شیخ وی ابلاغ گردید. رئیس علی همراه دوستش خالو حسین دشتی در اوایل ماه رمضان ۱۳۳۳ قمری در عمارت حاج سید محمدرضا کازرونی، پس از مذاکراتی با وی آمادگی خود را برای دفاع از بوشهر و جلوگیری از پیشروی نیروهای انگلیسی اعلام داشت.نبرد دلوارنیروهای انگلیسی همزمان با حمله به بوشهر قصد تصرف ناحیه دلوار را داشتند. دلوار محلی بود که پیش از آن چندبار سربازان انگلیسی به آن جا تجاوز کرده، اما طعم شکست را در این ناحیه چشیده بودند. رئیس علی دلواری و شیخ حسین خان چاه کوتاهی و زایرخضرخان اهرمی از این وقایع آگاه و در مقام دفاع از وطن بر آمدند. قیام دلیران تنگستان علیه اشغالگران آغاز شدو نیروهای متجاوز انگلیسی که قریب به پنج هزار نفر بودند در دام دلیر مردان تنگستانی گرفتار آمدند و عده زیادی از متجاوزان انگلیسی در این حمله کشته شدند. عملیات چریکی پیروزمندانه رئیس علی، سایر مبارزان تنگستان را تشویق به همراهی با او کرد. تا تابستان ۱۹۱۵ عملیات موفقی را علیه نیروی دریایی انگلیس رهبری کرد. انگلیسی ها مجبور شدند نیروهای کمکی از عراق و هند به بوشهر اعزام کنند و دلوار را به شدت بمباران کردند.نبرد بوشهرزمانی که مقامات انگلیسی تصمیم قطعی دربارهٔ اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتند به منظور تطمیع رئیس علی، دونفر از متابعان حیدرخان حیات داودی را به دلوار گسیل داشتند تا موافقت او را با پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. نمایندگان حیدرخان ضمن ملاقات با رئیس علی متذکر شدند که چنانچه او از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند به او خواهند پرداخت. رئیس علی در پاسخ می گوید: »چگونه می توانم بی طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟«پس از مراجعت نمایندگان حیدرخان، نامه تهدیدآمیز از طرف مقامات انگلیسی به رئیس علی نگاشته شد مبنی بر این که: »چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می نماییم، در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.« رئیس علی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت: »خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آن ها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.«کشته شدنجنگ میان دلیران تنگستان به رهبری رئیس علی از یک سو و نیروهای بریتانیا و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراکنده تا شهریور ۱۲۹۴ خورشیدی ادامه یافت و انگلیسی ها نتوانستند بر رئیس علی ویارانش برتری یابند. رئیس علی در محلی به نام »تنگک صفر« هنگام شبیخون به قوای بریتانیا توسط فردی نفوذی و اجیر شده به نام غلامحسین تنگکی،]۴[ از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی کشته شد. تاریخ شبیخون مذکور و کشته شدن رئیسعلی دلواری در همه منابع، شب ۲۳ شوال ۱۳۳۳ قمری برابر با ۳ سپتامبر ۱۹۱۵ میلادی نقل شده است،]۵[ که برابر با ۱۱ شهریور ۱۲۹۴ خورشیدی]۶[ و می تواند با ۱۲شهریور تقویم خورشیدی برجی رایج آنزمان برابر بوده باشد.

شاهکار داراب افسر بختیاری

 زیبای داراب افـــــــــسر بخـــــــتیاری

 

دیدیس اَیَر

بَنگِس بکن

حرف واس بزن

کُر بِس بِگو

دُر مو چِمه؟

مَر مو اِرُم؟

یو ایکَشه اُسارِمه

ای دُهدَرِ بهتر زِ ماه

مِینا بِنَوشِ تی سیاه

ای مظهر نور الاه

ای شوخ و شنگ بی وفا

عاشق کُشی بد رَسمیه

حیفه زِ تو مَهنه به جا

شِو ز غروبون تا سحر

هی ایزَنُم ور حلقه در

شاید که او یابه مَیَر 

یک ذره اِز حالوم خَوَر

ای بخت بد تا کی به خَو

ای ناله په تا کی اثر

نصف دِلِ اَنجید و رَهر

اِز لو نمک پاشید و رَهد

ای بی‌وفا کافر دِلِ

دیدین چطور خندید و رَهد؟

عاشق چه دونه جون چِنه

مذهب چِنه،ایمون چِنه

خورد و خوراک و نون چِنه